زمان تقریبی مطالعه: 15 دقیقه

اسم اعظم

اِسْمِ اَعْظَم، اصطلاحی دینی و عرفانی که از آن به اسم اکبر، اسم جامع و امام اعظم نیز تعبیر شده است. منشأ این اصطلاح عقیده‌ای است که بر‌اساس آن در میان اسماء متعدد خداوند، اسمی وجود دارد برتر از دیگر اسماء، و این اسم دارای ارزش و آثار ویژه‌ای است. از‌این‌رو، بحثهایی که در‌این‌باره به میان آمده، بر دو جنبه مشتمل است: نخست جامعیت و شمول معنایی اسم اعظم بر دیگر اسمـاء، چنـان‌که بـه تعبیر برخـی (نک‍ : عبـد‌الرزاق، اصطلاحات، 8) اسم اعظم بر ذات خداوند «من حیث هی هی» دلالت دارد، حال‌آنکه اسمهای دیگر هر‌یک به صفت و شأن خاصی از ذات او مربوط‌اند؛ و دیگری تأثیر نهفته در این اسم که منشأ برکت است و با توسل به آن امور خارق عادت نیز روی می‌نماید.

مهم‌ترین منبع دربارۀ‍ اعتقاد به اسم اعظم، احادیث نبوی است که بنا‌بر مفاد آنها جبرئیل اسم اعظم را به‌صورت مُهر‌شده (مختوم) به رسول اکرم‌ (ص) ابلاغ نموده، و آن حضرت خود به اسم اعظم پناه جسته، و مسلمانان را به اهمیت شناخت و ذکر آن توجه داده است (ابن‌ماجه، 2/ 1268؛ ابو‌داوود، 2/ 167- 168؛ طحاوی، 160-161؛ احمد بن حنبل، 5/ 349، 350، 360؛ هندی، 1/ 404-406).

با‌آنکه در قرآن از اسمـاء الٰهی به‌تکرار سخن رفته است (نک‍ : دبا، اسماءالله)، اما هیچ اشاره‌ای در آن به اسم اعظم نشده، و هیچ اسمی نسبت به اسماء دیگر خداوند، اعظم شناخته نشده است. با‌این‌همه، در برخی احادیث، به وجود آن در کتاب خدا اشاره شده است، چنان‌که مطابق پاره‌ای از آنها سوره‌های بقره، آل‌عمران و طه، اسـم اعظم را در ‌بـر دارنـد (نک‍ : طحـاوی، 162؛ طبرانـی، 8/ 214-215، 282) و بنا‌بر احادیثی دیگر، پیامبر اسلام موضع اسم اعظم را در کتاب خدا تعیین کرده است (ابن‌ماجه، همانجا؛ ابن‌ابی‌شیبه، 10/ 272؛ احمد بن حنبل، 6/ 461؛ دارمی، عبدالله، 846؛ ابوداوود، همانجا؛ ترمذی، 5/ 517). بنا‌بر روایات و اخبار شیعی، ائمۀ اطهار (ع) نیز وجود اسم اعظم را در قرآن مسلم می‌دانسته‌اند (نک‍ : کلینی، 2/ 629). چنین به نظر می‌رسد که برخی از مفسران صدر اسلام هم بر همین نظر بوده، و حروف مقطعه را اسم اعظم خـدا می‌پنداشته‌اند (نک‍ : حـدادی، 117- 118؛ ابو‌حـاتم، 1/ 3)، اما شماری از مفسران در تفسیرِ آیۀ «قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» (النمل/ 27/ 40) ــ در داستان سلیمان (ع) و ملکۀ سبـا ــ اسم اعظم را با «علم کتاب» مربوط دانسته‌، و در‌نتیجه آمدن تختِ ملکۀ سبا را به نزد سلیمان‌ (ع) به‌توسط آصف ‌بن‌ برخیا، به مددِ اسم اعظم دانسته‌اند که به‌مثابتِ «علم کتاب» و یا جزئی از آن علم بوده است (ابن‌کثیر، 6/ 202؛ نیز نک‍ : میبدی، 7/ 223).

هر‌چند این تفسیر از «علم کتاب»، از نصِ آیات قرآن حاصل نمی‌شود، اما بر این نکته تأکید دارد که اعتقاد به اسم اعظم و اینکه به برکت آن می‌توان آثار عجیب و امور قریب به ظهور رساند، پیش از اسلام در میان اقوام سامی وجود داشته است. برخی از روایات اسلامی اسم اعظم را به زبان عبرانی از قول آصف‌ بن ‌برخیا به‌صورت «اِهیه اَشراهِیه» (به معنای واجب‌الوجود، آن‌که بود، هست و خواهد بود) نقل کرده‌اند (طبرسی، 7/ 349؛ میبدی، همانجا؛ مجلسی، بحار ... ، 14/ 123). در سدۀ 6 ق/ 12 م نیز در میان مسلمانان الفاظی به زبانهای عبرانی و سریانی و دیگر زبانهای باستانی وجود داشته است که مردم آنها را اسم اعظم می‌پنداشته‌اند (نک‍ : فخر‌الدین، لوامع، 102).

در هیچ‌یک از احادیث نامی از نامهای خداوند به‌عنوان نام بزرگ‌تر خدای تعیین نشده است، بلکه به‌صورتِ ضمنی و پوشیده و سربسته به نشانه‌هـای آن توجه شده است (نک‍ : هیثمی، 9/ 156؛ ابن‌ماجه، نیز دارمی، عبدالله، ترمذی، همانجاها؛ احمد‌ بن‌ حنبل، 5/ 360). این پوشیدگی و عدم تصریح در تعیین اسمی به‌عنوان اسم اعظم در سخنان رسول (ص) سبب شده است که در تاریخ فکر اسلامی 3 نظریۀ مختلف در‌این‌باره مطرح گردد. گروهی همچون طبری و ابوالحسن علی اشعری به اینکه اسمی از اسماء الٰهی از اسماء دیگر بزرگ‌تر باشد، قائل نیستند، زیرا این عقیده که مستلزم تفضیل اسمی است بر دیگر اسماء، از دیدگاه ایشان به نقصانِ اسماء مفضول و رجحان اسم افضل می‌انجامد (نک‍ : فخر‌الدین، التفسیر ... ، 1/ 115؛ ابن‌حجر، 11/ 187؛ قس: تورپشتی، 25). استدلال برخی از این گروه این است که ذات الٰهی از ترکیب و تألیف منزه و مبرا ا‌ست، و اگر گمان کنیم که اسمی خاص به‌سبب آنکه بر جزئی شریف و کیفیتی خاص از ذات وحدانی او دلالت دارد، اعظم و افضل است، به امری محال و مغایر با توحید قائل شده‌ایم (فخر‌الدین، لوامع، 92-93). این گروه لفظ «اعظم» را در احادیثی که در آنها به اسم اعظم اشاره شده است، به معنای «عظیم» حمل می‌کنند و معتقدند که همۀ اسماء خداوند با این تعبیر عظیم و بزرگوارند (ابن‌حجر، همانجا). علاوه‌براین، به نظر آنان، در هیچ‌یک از سخنان رسول (ص) به این نکته تصریح نشده است که نامی معین اعظم از نامهای دیگر است و نام دیگری از آن بزرگ‌تر نیست، و اشارۀ رسول به اعظمیت اسم صرفاً برای مزید ثواب دعا و ذکرِ اسماء حق است که همۀ آنها اعظم‌اند به معنای عظیم (همانجا).

گروهی دیگر که بیشتر از زمرۀ صوفیان‌اند، هر‌چند که به نام مِهین خداوند و خاصیت و اثر‌بخشی آن قائل‌اند، نامی را به‌عنوان اسم اعظم تعیین نمی‌کنند و اعظمیت را محدود به اسمی خاص نمی‌دانند و برای آن حدودِ لفظی واحد قائل نیستند، بلکه اسم اعظم را مرکب از جمیع آیاتِ الٰهی می‌دانند و اجزاء عالم هستی را مظاهر و نشانه‌های آن می‌بینند (نجم‌الدین، 135؛ صدر‌الدین، 44؛ کاشف، 71، به نقل از ابن‌عربی). برخی از اینان بر این باورند که ظاهر اسم ترکیبی است از اصوات و حروف، و از ‌این لحاظ خاصیت و شرفی ندارد، بلکه خاصیت و شرف آن وابسته به مسمّای آن است، و هر اسمی از اسماء‌الله که بنده را به عظمت خداوند وقوف دهد، اسم اعظم تواند بود (فخر‌الدین، همانجا)، و نیز گفته‌اند که هر اسمی که به هنگام اضطرار، دستگیرِ بنده شود، برای او در آن حال اسم اعظم همـان خواهد بود (نک‍ : افلاکی، 1/ 471-472). مؤید این نکته آن است که وقتی از بایزید بسطامی اسم اعظم را پرسیدند، پاسخ داد که «دل را از ماسِوا دور کن، آنگه هر نام را که خواهی برخوان که اثر کند و اسم اعظم بـاشد» (نک‍ : روزبهان، شرح ... ، 125؛ قس: فخر‌الدین، همانجا).

کسانی که اسم اعظم را اسمی معین می‌دانند، دو گروه‌اند: گروهی بر این باورند که اسم اعظم محتجب است و مخلوق به آن علم ندارد. به گمـانِ اینـان ــ که به مناسبت همین تصورشـان «محجوبیه» نـامیده شده‌اند ــ مکتوم‌بودن اسم اعظم حکمتی است ربوبی، چرا که مردم در نتیجۀ جست‌و‌جو و سعی در شناخت آن اسم، همۀ اسماء الٰهی را پاس می‌دارند، به امید اینکه به هنگام ذکر همۀ اسماء، نام مهین نیز بر زبان رود (مجلسی، بحار، 4/ 171؛ فخرالدین، همان، 102). اما شماری دیگر بر این باورند که اسم اعظم بر خلق پوشیده نیست، و از‌همین‌روی، با تمسک به احادیث نبوی و اخبار و روایات، صورتهای مختلفی را به‌عنوان اسم اعظم نشان داده‌اند. این صورتهای مختلف که به قولی به 40 مورد می‌رسد (مناوی، 1/ 510)، از یک ضمیر گرفته تا یک نام و یا یک دعای مأثور را در بر گرفته است (نک‍ : فخرالدین، همان، 94-102؛ زمخشری، 3/ 367؛ میبدی، همانجا؛ مجلسی، همان، 14/ 123؛ ابوحاتم، همانجا؛ جوهری، 583-587؛ «رسالة ... »، 171-177).

مشهورترین نام خداوند که بیشتر قائلان به تعیین اسم اعظم از آن سخن گفته‌اند، «الله» است و دهها دلیل و برهان نقلی، عقلی و ادبی برای اثباتِ اعظم‌بودن آن آورده شده است (نک‍ : ابن‌بابویه، التوحید، 231؛ خطابی، 25؛ کرمانی، 87- 88؛ فخرالدین، لوامع، 95- 99). از جملۀ این دلایل یکی جامعیت اسم الله است، یعنی متضمن بودن جمیع اسماء و صفات الٰهی. دیگر آنکه «الله» اخص است و عَلَم برای ذات جامع خداوند که نمی‌توان از روی حقیقت یا مجاز برای غیر او به کار برد (غزالی، 32-33؛ قرطبی، 1/ 102؛ صدرالدین، 43-44؛ فخرالدین، التفسیر، همانجا؛ کفعمی، المصباح، 314-316؛ عبدالرزاق، اصطلاحات، 28؛ ابن‌عطاء‌الله، 12). دلیل دیگر اینکه اسم الله در ترتیبِ اسماء، پیش از همۀ نامهای خداوند قرار دارد (نک‍ : دارمی، عثمـان، 11) و در موقع اضـافت، همۀ اسماء به اسم الله اضافه می‌شوند و منسوب می‌گردند و «الله» به هیچ اسمی منسوب نمی‌گردد (غزالی، همانجا؛ ابوحاتم، 1/ 8؛ فخرالدین، لوامع، همانجـا)، و به تعبیر ابن‌عربی ــ که ربوبیت را در ترتیب اسمـاء، اصلی شاخص می‌داند ــ همۀ اسماء، مربوبِ اسم جامع‌تر و شامل‌تر خود هستند و الله رب همۀ اسمـاء اسـت (نک‍ : خوارزمی، 2/ 728، 774) و همین اسم است که با گفتن آن اسلام تکمیل می‌شود و شهادت پذیرفته می‌آید (ابن‌عطاء‌الله، 14؛ فخر‌الدین، همان، 96-97؛ نیز نک‍ : داراشکوه، 9).

از دیگر نامهای مضبوط در قرآن که به‌عنوان نام مهین خدا از آنها یاد کرده‌اند، نام مرکب «الحی‌ القیوم» است. در‌این‌باره چنین استدلال شده است که مطابق حدیث نبوی اسم اعظم در سوره‌های بقره، آل‌عمران و طه وارد شده است و ترکیب «الحی ‌القیوم» در این سوره‌ها وجود دارد (نک‍ : طحاوی، 163-164؛ حاکم، 1/ 505-506؛ بیهقی، 1/ 19-20، 50؛ نیز مناوی، 1/ 511). گروهی با استناد به احادیث و اخبار، دعای آصف‌ بن‌ برخیا را مبتنی‌بر لفظی عبری و مترادف با این نام دانسته‌اند و به موسى‌ (ع) و عیسى‌ (ع) نظیـر آن را نسبت داده‌انـد (نک‍ : ثعلبی، 319؛ قرطبـی، 13/ 204؛ مناوی، همانجا). غیر از این ادلۀ نقلی، برخی به جامعیت معنایی این دو صفت استناد کرده‌اند (ابن‌عربی، الفتوحات ... ، چ قاهره، 13/ 99؛ صدر‌الدین، 44). از دیگر اسمائی که به‌عنوان اسم اعظم مطرح بوده‌اند، «ذو ‌الجلال و الاکرام» (طبری، 19/ 102؛ سیوطی، 6/ 361؛ هیثمی، 9/ 158؛ قس: فخرالدین، التفسیر، 1/ 115) و «ربّ» (نسفی، 63؛ نیز نک‍ : حـاکم، 1/ 505؛ منذری، 2/ 488) را نیز می‌توان نام برد.

«هو» نیز نزدِ صوفیان به‌عنوان اسم اعظم شناخته شده است (نک‍ : علاء‌الدوله، 166). جنید بغدادی «هـو» را مـانند ذات بـاری تعالى از شدت ظهور، در استتار دانسته‌ است که هم در اسم الله ظاهر است و هم در پایانِ آن ــ در حرف «هاء» ــ مختفی است. به تعبیر دیگر، «هو» از یک سو بر باطن ماهیت حق و کنه صمدیت او دلالت دارد که در غایت پوشیدگی است و هم به حسب آیات و مظـاهر حق ظـاهر است و آشکـار (ابن‌عطـاء‌الله، 56؛ نیـز نک‍ : فخر‌الدین، لوامع، 94-95). کسانی چون ابن‌عربی دربارۀ اعظمیت اسم «هو» نسبت به اسم الله، به این نکته استدلال کرده‌اند که «هو» صرفاً بر عین ذات دلالت دارد (ابن‌عربی، الطریق، 94؛ نیز نک‍ : فخرالدین، همانجا).

از دیگر کلمات و اسماء الٰهی که در قرآن مضبوط است و قائلان به تعیین اسم اعظم آنها را به‌عنوان نام مهین خداوند مورد نظر داشته‌اند، یکی «الرحمان» است که به ‌استناد آیه‌ای از قرآن کریم (اسراء/ 17/ 110)، و نیز بنابر روایاتی از امامان شیعه اعظمیت آن مطرح بوده است (زمخشری، 3/ 367؛ زجاج، 25). مورد دیگر فواتح سُوَر یا حروف مقطعه است (نک‍ : حدادی، 117- 118؛ ابو‌حاتم، 1/ 3)، و ظاهراً این امر به‌سبب رمزوارگی و رازناکی این حروف بوده که از خصوصیات اسم اعظم به شمار می‌رفته است (نک‍ : فخرالدین، همان، 100).

باآنکه اغلب اسمائی که به‌عنوان اسم اعظم ذکر کرده‌اند، از جملۀ اسماء حسنى است که در قرآن آمده است، برخی از اهل نظر اسم اعظم را بیرون از نامهای مذکور در قرآن جست‌و‌جو می‌کرده، و برخی کلمه‌های غریب و رازناک از زبانهای عبرانی و سریانی و هندی و دیگر زبانهای باستانی یا لهجه‌های محلی را به‌عنوان اسم اعظم می‌شناخته‌اند (همان، 102؛ افشار، 89؛ نیز نک‍ : نجم‌الدین، 242-243)؛ کسانی نیز بوده‌اند که اسم اعظم را در میانۀ حروف می‌جسته، و از ‌راه ترکیب خاص و تطبیق آنها با اعداد و ارقام، مدعی شنـاخت نـام مهین خداوند می‌شده‌انـد (نک‍ : رجـب ‌برسی، 25-26؛ کاشف، 71-72؛ نیز ابو‌یعقوب، 12). البته عقیده به حروفی‌بودن اسم اعظم سابقه‌ای دیرینه دارد (نک‍ : منـاوی، 1/ 510؛ فیض، 96-97). اما در میان صوفیان و ارباب علوم غریبه، کسانی بوده‌اند که حروف اسم اعظم را در قرآن و یا در اسماء ‌الٰهی جسته، و مدعـی ترکیب حروف و سرانجـام تعیین آن اسـم شده‌اند (نک‍ : شمس مغربی، 91؛ رجب ‌برسی، همانجا).

درست است که عده‌ای معرفت به اسم اعظم را معطوف به ارادۀ خلق، و آموختن آن را مستلزم تعلیم صاحبان معرفت به اسم اعظم دانسته‌اند، چنان‌که عایشه از رسول‌ (ص) آموختن آن را خواستار بود (نک‍ : فوتی، 1/ 218) و گروهی از مریدان خـانقـاهی آن اسم را از مشایخ عرفا طلب می‌کرده‌اند (مثلاً نک‍ : عطار، 383-384؛ جامی، 47- 48)، ولیکن از روایات منقول در ‌این‌ باب برمی‌آید که معرفت به اسم اعظم فقط در میـان فرشتگان عـام بوده است (نک‍ : سهروردی، 142-143) و در میان دیگر خلایق امری خاص و از ‌مقولۀ مواهب الٰهی و «عنایات ازلی» به شمار می‌رفته که تنها به خواص تعلق می‌گرفته، و معطوف به ارادۀ خلق نبـوده اسـت (نک‍ : برقی، 235؛ اسفراینی، شاهفور، 36؛ فخرالدین، لوامع، 103؛ نیز روزبهان، مشرب، 190).

به‌سبب اعتقاد به خاصیتهای خارق‌العادۀ اسم اعظم برخی از صوفیه آن را با تعبیراتی چون «اکسیر اعظم» و «گوهر شب‌چراغ» توصیف کرده‌انـد (نک‍ : علاء‌الدوله، 661؛ نیز شـاه نعمت‌الله ولی، 610) و بعضی نیز ادعیه‌ای را که به گمان آنان متضمن اسم اعظم است، افضل بر دیگر ادعیه دانسته‌اند (نک‍ : ابن‌طاووس، 100، 103). البته باور به خاصیتهای اسم اعظم مبتنی‌بر حدیث نبوی است که دعا به اسم اعظم هر خواسته‌ای را برآورده می‌سازد (طبری، 19/ 103؛ کفعمی، البلد، 416). این باور در میان عامۀ مسلمانان سبب شده است که شناسندۀ نام مهین خداوند کسی را بدانند که می‌تواند در اکوان و عوالم جسمانی و روحانی تصرف کند، از مهالک نجات یابد و نجات دهد، به قول شیخ بهایی طلسم و جادوی دشمن را نابود کند، مردم را به انقیاد خود آورد، و علوم صعب و دشوار را تحصیل نماید (جندی، 63-64؛ افشار، همانجا؛ نیز نک‍ : شبستری، 87- 88؛ افلاکی، 1/ 471-472؛ حافظ، 269). در تفکر اسلامی تأکید شده است که اسم اعظم به امور دنیاوی تعلق ندارد و نباید با اغراض دنیوی از آن سود جست (فوتی، 1/ 218- 219) و محرومیت بلعم باعور از معرفتِ اسم اعظم از‌آن‌روی بود که وی می‌خواست از آن در راه باطل استفاده کند (نک‍ : سمعانی، 399، 447).

در میان عامۀ مردم و نیز در برخی از نحله‌ها و فِرَق اسلامی، اسم اعظم از نشانه‌های نبوت به شمار می‌رفته است و می‌پنداشته‌اند که پیامبران براساس معرفت به آن اسم، معجزات خود را به ظهور می‌رسانیده‌اند (نک‍ : صفار، 488؛ کلینی، 1/ 230؛ مسعودی، 63، 64). برخی از فرقه‌ها نیز از این باور برای پیشبرد آراء و پندارهای خود بهره می‌برده‌اند، چنان‌که فرقه‌هایی از اهل غلو، پیشوایان خود را بـه برخورداری از اسـم اعظم می‌شنـاخته‌اند (نک‍ : اشعری، 68، 72؛ بغدادی، 37؛ اسفراینی، شاهفور، 35-36، 125).

مطابق برخی روایات و اخبار شیعی، اسم اعظم از ابتدای خلقت تا انتهای جهان در میان «حجت»‌های حق شناخته، و آشکار بوده است، چنان‌که نخست به آدم ابوالبشر به نشانۀ نبوت اعطا شد، و در ذریۀ او از انبیا ادامه یافت (ابن‌بابویه، علل، 1/ 195). بدین‌سان همۀ انبیا از این نشانه‌ به‌عنوان میراث نبوت و وسیلۀ اعجاز برخوردار بوده‌اند (مسعودی، 62-64، 69، 104). بر‌پایۀ برخی روایات منقول از امام باقر (ع) عده‌ای از انبیای پیشین و یا بعضی از خلیفگان و وصیّان آنان، برخی از حروف اسم اعظم را می‌دانسته‌اند، اما 72 حرف از 73 حرف آن به محمد مصطفى (ص) اعطا شد و از طریق او به امام علی‌‌ (ع) و سپس به فرزندان وی، یعنی ائمۀ اطهـار (ع)، ارزانی گردید (نک‍ : صفـار، 228-230، 488؛ کلینی، همانجا؛ حر عاملی، 71؛ مجلسی، مرآة ... ، 3/ 35-37، بحار، 14/ 113-114؛ قس: ابن‌طاووس، 321؛ مسعودی، 104). دراینجا گفتنی است که اگر‌چه در روایات و اخبار شیعی بر حروفی‌بودن اسم اعظم تصریح شده است، اما از دیرباز اسم اعظم را به دانش کتاب (علم به قرآن) تفسیر کرده‌اند، و آن دانشی است که از‌ طریق پیامبر ‌(ص) به خاندان او رسیده است و آنان از ‌این ‌راه مسلمانان را به فلاح و رستگاری هدایت کرده‌اند (نک‍ : صفار، 232-233؛ کلینی، 1/ 257؛ قس: طبری، 19/ 102).

می‌توان گفت که اسم اعظم در نزد صوفیه به ‌اعتبار انسان‌شناسی عرفانی، و در نزد ابن‌عربی و اصحابش ازلحاظ جهان‌شناسی نیز اهمیت خاص دارد. با‌آنکه سخنان صوفیه دربارۀ تعیین اسم قطعیت ندارد (نک‍ : جندی، 71؛ ابن‌عربی، الفتوحـات، چ قاهره، 13/ 99)، و با‌آنکه دریافت آن را در حوزۀ ارادۀ انسان نمی‌دانند، اما شناخت آن را از نشانه‌های ولی برمی‌شمارند و بر ‌آن‌اند که اهل ولایت بر ‌اثر ریاضت و نیل به مقام محبت الٰهی به اسم اعظم دلالت می‌شوند. ولیّ عارف اسم اعظم را یا از ‌طریق فرشتگان می‌آموزد و یـا خضر آن را به او تلقین می‌کنـد (نک‍ : نجم‌الدین، 241، 243؛ قشیری، 392؛ سلمی، 30، 31، 34). اما به‌هر‌روی، دلالت به این اسم فقط در مکاشفه و یا در واقعه اتفاق می‌افتد (کاشف، 78؛ جندی، همانجا؛ نیز نک‍ : اسفراینی، عبد‌الرحمان، 72، 78).

علاوه‌بر‌اینها، طریقی دیگر نیز برای شناخت اسم اعظم در نزد صوفیه معتبر بوده است. در این طریقه واسطه‌ای میان حق ‌تعالى و عارف سالک وجود دارد که نام مهین را به عارف تعلیم می‌دهد. این واسطه «انسان کامل» است که «کون جامع» و مظهر اسم اعظم است (جندی، همانجا؛ ابن‌عربی، الفتوحات، چ بولاق، 2/ 158؛ جیلانی، 18). اما مقصود از انسانی که مظهر اسم اعظم است، کسی است که علت غایی هستی به شمار می‌آید، و این انسان کامل در عالم شهود، کسی جز خاتم انبیا، محمد‌ (ص) نیست که ظاهراً و باطنـاً صـاحب اسم اعظم است و حقیقتِ او ــ حقیقت محمدیه ــ مصداق و فعلیت آن اسم است (عبدالرزاق، شرح ... ، 9؛ خواجه محمد پارسا، 76؛ خوارزمی، 1/ 129، 179-180؛ جندی، 70؛ بابا رکن‌الدین، 83، 193؛ نیز نک‍ : دبا، انسان کامل).

مآخذ

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.